إعـــــــلان

تقليص
لا يوجد إعلان حتى الآن.

اصحاب الكهف/2

تقليص
X
 
  • تصفية - فلترة
  • الوقت
  • عرض
إلغاء تحديد الكل
مشاركات جديدة

  • اصحاب الكهف/2

    در مسير راه به چوپاني برخورد كردند كه در صحرا مشغول چراي گله اش بود. چوپان كه مردي ساده و حقيقت جو بود پس از آشنايي با آن مردان خدا از آنها در خواست كرد كه او را نيز با خود ببرند، آنها قبول كردند و چوپان با آنها همراه شد. در ضمن آن چوپان سگي داشت كه حاضر نبود صاحب خود را ترك كند به همين خاطر آنان مجبور شدند آن سگ را نيز با خود ببرند
    از طرفي در شهر همه متوجه شدند كه گروه جوانمردان شهر را ترك كرده اند . دقيانوس كه به شدت موقيت خود را در خطر مي ديد و از بيداري مردم مي ترسيد سربازان خود را در پي آنان فرستاد و دستور داد همه ي آنها را دستگير كنند. جوانمردان نيز به غار رسيدند و به خاطر خستگي زياد به خواب عميقي فرو رفتند. فرستادگان دقيانوس نيز پس از جستجو هاي فراوان نتوانستند ردي از آنها بيابند

    بعد از مدتي از خواب برخاستند در حالي كه كسي از آنها نمي دانست چقدر خوابيده اند، هر كسي نظري داد ، يكي گفت: نيمي از روز را خوابيديم، دومي گفت: فكر مي كنم يك روز كامل را خوابيديم وبالاخره يكي از آنها گفت: پروردگار از ما دانا تر است كه چقدر خوابيده ايم

    اما آنچه كه از آيات بعد بدست مي آيد، اينست كه خواب اصحاب كهف آنقدر طولاني شد كه به 309 سال بالغ گرديد به اين ترتيب خوابي، شبيه مرگ بود، بعد از بيدار شدن از خواب به خاطر گرسنگي يكي را از ميان خود انتخاب كرده و براي خريد غذا به شهر فرستادند، در ضمن به او توصيه كردند كه غذايي پاك و طيب تهيه كند
    او نيز به شهر آمد و در همان بدو ورود به شهر تغييرات زيادي را در شهر ديد و احساس عجيبي سراپاي وجود او را فراگرفت، شكل ساختمان ها به كلي دگرگون شده، قيافه ها همه ناشناس، لباس ها تغيير كرده و حتي شيوه ي سخن گفتن و آداب و رسوم مردم عوض شده بود، ويرانه هاي ديروز تبديل به قصرها و قصرهاي ديروز تبديل به ويرانه شده بود

    شايد در يك لحظه ي كوتاه فكر كرد هنوز خواب است و آنچه ميبيند روياست، چشم هاي خود را بهم مي مالد اما متوجه مي شود، آنچه را مي بيند عين واقعيتي عجيب و باور نكردني است. او هنوز فكر مي كند خوابشان در غار نيمي از روز يا يك روز بوده است. از طرفي مردم نيز با تعجب بسيار او را مي نگرند زيرا هم قيافه ي او ناشناس است ، هم طرز لباس پوشيدن و شيوه ي سخن گفتنش با بقيه فرق دارد.اين تعجب او و مردم از يكديگر زماني به اوج خود رسيد كه مي خواست بهاي غذايي را كه خريده است بپردازد. دست در جيب خود كرد و كيسه ي پول خود را درآورد. زماني كه سكه ها را شمرد و به فروشنده داد، آن شخص با تعجب سكه هايي را در مقابل خود ديد كه مربوط به 300 سال پيش است و شايد هم نام دقيانوس بر روي آن حك شده بود.به همين دليل موضوع به مسئولان حكومتي كشيده شد. مي گويند درآن زمان فردي صالح و مؤمن بر آن ديار حكمراني مي كرد

  • #2
    تسلم اخوي
    Every Day I Said Today My Dreams Become Real

    أنت الزائر رقم لمواضيعي وردودي

    My E-mail :
    Good Bye And Good Luck In This Forum
    With My Best Wish

    تعليق

    يعمل...
    X